اسم مراسم البته نشان ميدهد كه از همان ديرباز، چقدر «مردمي» و خودجوش بوده (هنوز هم گاهي در بيان عامه، به «سهشنبه شب»، «شب چهارشنبه» ميگويند؛ اتفاقا بهنظرم به همينخاطر، آنهايي كه قصد ساماندهي اين مراسم را دارند اما «چهارشنبه آخر سال» خطابش ميكنند، از اول مسير را اشتباه آمدهاند، وقتي حتي در حد ذكر صحيح تاريخ مراسم هم حاضر نيستند به رسميتش بشناسند) و احتمالا در ذات و هدف غايي خود، فرقي با جشنهاي گلبازي و آببازي و بالشبازي و گوجهبازي گوشه و كنار ديگر دنيا نميكرده است؛ جشنهايي كه «معنا» و «مفهوم» و «پيام» خاصي ندارند، اما شاد بودن انسان را - بهخصوص در دنياي امروز، ولو در حد چند ساعت- جدي ميگيرند.
چهارشنبهسوري اما در اين چند دهه اخير، مسير و سرنوشتي به كلي متفاوت از آن جشنها داشته است. طرحهاي «ساماندهي» نهادهاي مسئول كه معمولا با برخوردهاي قهري و قانوني و ممنوعيتها - چه با خريد و فروش مواد آتشزا، چه با اجتماعات شب چهارشنبه سوري- يا گاهي بياعتنايي و ناديده گرفتن و به روي خود نياوردن، همراه بوده به جاي خاصي نرسيده و در عمل در سالهاي اخير، فقط به هشدارهاي ايمني در روزهاي قبل مراسم و ارائه گزارش از آمار و عمق آسيبها در روزهاي بعد آن ختم شده است. مردم عادي هم به مرور و با ديدن تبعات و خطرات شركت در چنين مراسمي، رفتهرفته عطايش را به لقايش بخشيدهاند و در آخرين سهشنبه سال، جز اينكه هرچه زودتر كار و بار را تعطيل كنند و در اسرعوقت- پيش از آنكه قرص سرخ خورشيد به لبههاي برج آزادي برسد- خودشان را از فضاهاي خارجي شهري به منزل يا دستكم محلي امن برسانند، آرزوي ديگري ندارند. به اين ترتيب، شهر ميشود جولانگاه ترقهبازان و محترقهكاراني كه از يك هفته زودتر، براي اجراي نهايي گرم كردهاند و حالا ميخواهند به روي سن بروند. تحليل آنچه در ذهن و روان اين اغلب جوانان و نوجوانان ميگذرد، و كندوكاو فرايند اجتماعي شدنشان در گذر زمان و طي ساليان كه درنهايت به چنين نتيجه باورنكردنياي- آن هم در اين تعداد و جمعيت- منجر شده، نيازمند تحليلهاي جامع روانشناسي و جامعهشناسي است كه طبعا از پس اين يادداشت نحيف برنميآيد.
نتيجه هرچه باشد، چهارشنبهسوري هم مثل آلودگي هوا، مثل بحران آب و مثل خيلي ديگر از معضلات سالهاي اخير، در يك چرخه معيوب كه هيچ بخشي از آن كارشان را درست انجام نميدهند، گرفتار شده و انگار كسي را هم خيالي براي حل و فصلش نيست. باز همان راهحلها و مسكنهاي مقطعي، از بيتفاوتي تا «اطلاعرساني» تا برخورد انتظامي؛ بدون فكر كردن به اينكه ريشه اصلي اين مشكل كجاست، آن جوانها و نوجوانهاي نابهنجار، از اين رفتارها دقيقا بهدنبال چه ابراز و بروزي از خودشان هستند، چطور ميشود اين انرژي و هيجان در آنها را به شكلي صحيح كنترل كرد و آيا واقعا هيچ راهي براي برگرداندن اين شادي دستهجمعي به ماهيت اصلي خودش نيست؟ تا آنموقع حكايت همه ما، قصه كوتاه آن بابايي است كه پوست موز را روي زمين ديد و گفت: «اي بابا ! باز هم بايد سُر بخوريم!». تاريخ چهارشنبهسوري را توي تقويم ببينيم و حواسمان باشد كه سهشنبه اين هفته هرجا كه هستيم، از ساعت 5به بعد جز براي كار ضروري، از پناهگاهي كه در آن اقامت داريم، بيرون نياييم.
نظر شما